سرخسی ها
سیاسی اجتماعی مذهبی. فرهنگی
مرحوم آیتالله احمد مجتهدی تهرانی در دوران حیات خویش، ریاست علمی و مدیریت مدرسه علمیه حاج ملا محمد جعفر را بر عهده داشت که اکنون به نام حوزه علمیه آیتالله مجتهدی معروف است. کلام شیوا و لهجه دلنشین این استاد اخلاق همچنان در اذهان مردم تهران باقی مانده است. در ادامه به شرح مزاحهای پیامبر از زبان آیتالله مجتهدی که در کتاب «آداب الطلاب» بیان شده است، اشاره میشود: *پیرزن وارد بهشت نمیشود روزی پیرزنی به پیامبر اکرم(ص) عرض کرد، دعا فرمایید که خداوند مرا اهل بهشت قرار دهد، پیامبر اکرم(ص) فرمودند: پیرزن وارد بهشت نمیشود! آن پیرزن گریه کرد، پیامبر اکرم(ص) خندید و به او فرمودند: آیا نشنیدهای که خداوند میفرماید: «إِنَّآ أَنشَأْنَاهُنَّ إِنشَآءً، فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْکَاراً»(2)، یعنی ما آنها را آفرینش نوینی بخشیدیم و همه را دوشیزه قرار دادیم. (3) *ماجرای خرما خوردن پیامبر(ص) و امیرمؤمنان(ع) یک روز پیامبر(ص) با امیرمؤمنان(ع) خرما میخوردند، پیامبر(ص) از روی مزاح و شوخی، هستههای خرماهایی را که میخورد، پیشروی امیرمؤمنان(ع) میگذاشت، وقتی که از خوردن خرما فارغ شدند، همه هستهها نزد امام علی(ع) جمع شده بود، پیامبر(ص) به امیرمؤمنان(ع) فرمودند: «یا عَلِیُّ اِنَّکَ لَاَکُولٌ»، ای علی! تو پرخور هستی، امام در پاسخ (مزاح و شوخی آن حضرت) عرض کردند: «اَلْاَکُولُ مَن یَأْکُلُ الرُّطَبَ وَالنَّوا»، پرخور کسی است که خرما را با هستهاش میخورد! (4) *پیرزن بیدندان پیرزنی بر اثر پیری، دندانهایش افتاده بود، پیامبر(ص) او را دید و فرمودند: پیرزن بیدندان، به بهشت نمیرود. پیرزن گریه کرد، پیغمبر(ص) به او فرمودند: چرا گریه میکنی؟ او عرض کرد: ای رسول خدا! من بیدندان هستم، پیامبر(ص) خندید و فرمودند: «لاتَدْخُلینَ الْجَنَةَ عَلی حالِکِ»، تو با این حال وارد بهشت نخواهی شد،(5) بلکه دوشیزه و جوان خواهی شد سپس وارد میشوی. *ماجرای عسل هدیهای که پیامبر(ص) مجبور به خرید آن شد روزی پیامبر اکرم(ص) با اصحاب در مسجد نشسته بودند که شخصی وارد شد و عرض کرد: یا رسولالله! هدیهای برای شما آوردهام، چون آن را تقدیم کرد، حضرت(ص) متوجه شدند که عسل است، با انگشت مقداری از عسل را میل کردند، آن مرد عرض کرد: آیا خوشتان آمد، پیامبر(ص) فرمود: آری! آن مرد عرض کرد: حال که چنین است لطف بکنید، پول آن را لطف کنید، پیامبر(ص) فرمود: مگر نگفتی هدیه است؟ عرض کرد: چرا هدیه است، منتها از آن هدیههایی است که پولش را هم باید بدهید! پیامبر تبسمی کرد و سپس پول عسل را دادند، هر وقت ناراحت میشدند، به یاد آن مردم میافتادند و میفرمودند: آن عرب بیابانی چه شد کاش نزد ما میآمد و ما را خوشحال میکرد.(7) *این پا شبیه چیست؟ روزی پیامبر اکرم(ص) در مسجد و با حضور اصحاب و یاران نشسته بودند، پس از مدتی پای آن حضرت خسته میشود و پیامبر(ص) حیا میکند که پایش را دراز کند، چرا که قرآن میفرماید: «فَإِذَا طَعِمْتُمْ فَانتَشِرُوا وَلَا مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ ۚ إِنَّ ذَٰلِکُمْ کَانَ یُؤْذِی النَّبِیَّ فَیَسْتَحْیِی مِنکُمْ»(8)، چون غذا تناول کردید، زود از پی کار خود بروید و متفرق شوید و به سرگرمی و انس به سخنرانی نپردازید، چرا که این کار پیامبر را آزار میدهد و از شما خجالت میکشد و حیا میکند که اظهار کند. ولی بر اثر شدت خستگی پا، آن حضرت یاران و اصحاب مزاح میکنند و پا را دراز کرده و میپرسند: به نظر شما این پای من، شبیه چیست؟ حاضران در مجلس هر کدام چیزی میگویند و هر یک پا را به چیزی تشبیه میکنند. چون خستگی، از پای آن حضرت رفع شد، اشاره به آن یکی پایشان کرده و فرمودند: این پا، شبیه این پای دیگر من است. *پینوشتها: 1- بحار جلد 16 صفحه 194 2- سوره واقعه آیه 35 و 36 3- بحار جلد 16 صفحه 195 و شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید جلد 6، صفحه 330. 4- زهرالربیع صفحه 7. 5- بحار جلد 16 صفحه 298. 6- بحار جلد 16 صفحه 298. 7- اصول کافی جلد 4 صفحه 485 با مختصر تفاوت. 8- سوره احزاب آیه 53.
برچسبها: ذاکرولایت110, پیامبرص, مجتهدی تهرانی داستان ازدواج مجتبی خامنه ای؛ آقازاده ی مقام معظم رهبری؛ حضرت آیة الله خامنه ای- مدظله العالی- با دختر آقای دکتر غلام علی حداد عادل؛ رئیس مجلس شورای اسلامی از زبان دکتر حداد عادل: «سال 77، خانمی به خانه ی ما زنگ زده بود و گفته بود که می خواهیم برای خواستگاری خدمت برسیم. خانم ما گفته بود: دختر ما در حال حاضر سال چهارم دبیرستان است و می خواهد ادامه ی تحصیل دهد. ایشان دوباره پرسیده بودند که اگر امکان دارد ما بیاییم دختر خانم را ببینیم تا بعد. اما خانم ما قبول نکرده بودند. طبق هماهنگی قبلی، خانم آقا آمدند و در دفتر مدرسه او را دیدند و رفتند. بعد از چند روز خدمت آقا رفتیم. آقا فرمودند:« آقای دکتر! داریم خویش و قوم می شویم.» گفتم:« چطور؟» گفتند:«خانواده آمدند و پسندیدند و در گفتگو هم به نتیجه ی کامل رسیده اند، نظر شما چیست؟» گفتم:« آقا! اختیار ما دست شماست.» آقا فرمودند:« نه! شما، دکتر و استاد دانشگاهید و خانمتان هم همین طور. وضع زندگی شما مناسب است، اما زندگی من این طور نیست. اگر بخواهم تمام زندگی ام را بار کنم، غیر از کتاب هایم یک وانت بار می شود. این جا هم دو اتاق اندرون و یک اتاق بیرونی است که آقایان و مسئولین در آن جا با من دیدار می کنند. من پول ندارم خانه بخرم. خانه ای اجاره کرده ایم که یک طبقه مصطفی و یک طبقه هم مجتبی زندگی می کند. من هم به دخترم گفتم و ایشان هم قبول کرد. آقا در زمان قبل از رئیس جمهوریشان، در جنوب تهران خانه ای داشتند که آن را اجاره داده اند و خرج زندگی شان را از آن در می آورد؛ ایشان حقوق رهبری نمی گیرند و از وجوهات هم استفاده نمی کنند! هنگام صحبت در مورد مراسم عقد و مهریه و ... آقا فرمودند:«در مورد مهریه، اختیار با دختر شماست. ولی من برای مردم خطبه ی عقد می خوانم، سنت من این بوده که بیش تر از 14 سکه ، عقد نخوانم و تا حالا هم نخوانده ام، اگر بخواهید، می توانید بیشتر از 14 سکه مهریه معین کنید، ولی شخص دیگری خطبه ی عقد را بخواند. از نظر من اشکالی ندارد. چون تا حالا بیش از 14 سکه برای مردم عقد نخوانده ام، برای عروسم هم نمی خوانم.» من گفتم آقا! این طور که نمی شود. من با مادرش صحبت می کنم، فکر نمی کنم مخالفتی داشته باشد.» در مورد مراسم عقد هم گفتند:« می توانید در تالار بگیرید، ولی من نمی توانم شرکت کنم.» گفتم:« آقا هر طور شما صلاح بدانید.» فرمودند :« می خواهید این دو تا اتاق اندرونی و یک اتاق بیرونی را با هم حساب کنید. هر چند نفر جا می شوند، نصف می کنیم؛ نصف از خانواده ی ما و نصف از خانواده ی شما را دعوت می کنیم.» ما حساب کردیم و دیدیم بیش تر از 200-150 نفر جا نمی شوند. ما حتی اقوام درجه ی اولمان را هم نمی توانستیم دعوت کنیم، اما قبول کردیم. آقا غیر از فامیل، آقای خاتمی، آقای هاشمی و آقای ناطق و روسای سه قوه و دکتر حبیبی را دعوت فرمودند. یک نوع غذا هم درست کردیم.قبل از این ها صحبت خرید بازار شد. پسر آقا گفت: «من نه انگشتر می خوام و نه ساعت و نه چیز دیگری.» آقا گفتند: خوب نیست. من هم گفتم:« حداقل یک حلقه بگیرند.» اما آقا فرمودند: «من یک انگشتر عقیق دارم که یکی برای من هدیه آورده، اگر دخترتان قبول می کند، من آن را به ایشان هدیه می دهم و ایشان هم به عنوان حلقه، به مجتبی هدیه دهد.» خانواده ی آقا آمده بودند که عروس را ببرند، البته آقا ظاهراً کاری داشتند و نیامده بودند. اما وقتی عروس را به خانه آوردیم، دیدیم آقا هنوز بیدار نشسته اند و منتظرند که عروس را بیاورند. فرمودند: « من اخلاقاً وظیفه ی خود می دانم برای اولین بار که عروسمان قدم به خانه ی ما می گذارد، من هم بدرقه اش کنم و به اصطلاح خوش آمد بگویم!» ما خیلی تعجب کرده بودیم و فکر نمی کردیم آقا تا آن ساعت شب بیدار باشند، حتی آقا آن شب هم غذا نخورده بودند. چون خانواده ی آقا سرشان شلوغ بود، به آقا غذا نداده بودند! آقا گفتند: «دکتر! امشب شام هم نداشتیم، من به یکی از پاسدارها گفتم شما چیزی خوردنی دارید؟ آن ها گفتند که غیر از کمی نان چیز دیگری نداریم. گفتم: همان را بیاورید. می خوریم!» بعد هم که عروس وارد شد، آقا چند دقیقه ای برایشان در مورد تفاهم در زندگی و شرایط و اهمیت زندگی زناشویی صحبت کردند و تا پای در خانه، عروس را بدرقه کردند و خوش آمد گفتند. رعایت آداب حتی تا چنین جایگاهی چقدر ارزش دارد! این ها از برکت انقلاب اسلامی و خون شهداست. ایشان دستور دادند حتی از ریزترین وسایل دفتر استفاده نشود، چون مال بیت المال است. حتی اگر مشکل وسیله ی نقلیه هم پیش آمد، اجازه ندارند از وسایل دفتر استفاده کنند. نظرات شما عزیزان: جمعه 20 بهمن 1391برچسب:پیامبر اسلام(ص) ؛ شوخی, ازدواج آقا مجتبی خامنه ای, :: 20:28 :: نويسنده : ذوالفقاری
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|
||||||||||||||||
|